شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۱:۵۰
۰ نفر

پریسا خلف بیگی: هنگام تلفن کردن خیلی اضطراب داشتم می‌‌دانستم به این راحتی نمی‌‌توان با او مصاحبه کرد.

با شنیدن صدای آقای دره شوری و اولین جملات اضطرابم بیشتر شد چون وقتی به‌عنوان خبر نگار خودم را معرفی کردم وضع بدتر شد-  من تلفنی مصاحبه نمی‌‌کنم با این روزنامه‌ها کاری ندارم، شما تا به حال برای محیط زیست چه کار کرده‌اید-   آقای دره شوری من در رشته محیط زیست تحصیل کرده‌ام خوشحال می‌شوم اگر به من برای فعالیت بیشتر در این رشته کمک و راهنمایی کنید- هر وقت آمدی شیراز بیا منزل ما تا با هم صحبت کنیم شاید هم همسرم از تو برای ناهار دعوت کند- این جمله که با لحن شوخی گفته شد مرا به انجام مصاحبه کمی‌ دلگرم کرد و به شیراز رفتم. لحن گرم، نگاه مهربان و عمیق و همسر مهمان نواز ایشان تمام اضطراب را از من گرفت.

  • از کجا شروع کنیم آقای مهندس؟

به من دره شوری بگویید کافی است! مهندس مال خودتان! اما از هر کجا که دوست دارید شروع کنید.

  • چطور شد که به قشم رفتید و تصمیم گرفتید آنجا را به ژئوپارک تبدیل کنید؟

 این 7 سال که راجع به آن سؤال می‌‌کنید جزء دوران آوارگی من است، دوران کار رسمی‌ من از 50 تا 76 در سازمان محیط‌زیست بود که داستان مفصلی دارد، من وقتی به قشم رفتم حتی اسم ژئو پارک را هم نشنیده بودم در ایران و خاورمیانه اصلا ژئوپارکی وجود نداشت در اواخر سال 79 کار شناسایی جزیره را طبق در خواست آقای انوار مدیر عامل سازمان منطقه آزاد قشم شروع کردم.

من تصمیم گرفتم قسمت غربی جزیره را که ده و روستا و قنات و مالکیت نداشت و بنابراین مخالفت محلی وجود نداشت، حفاظت کنم، با شورا‌ها در روستا‌های همسایه پارکی که در ذهن داشتم با مردم صحبت کردم توضیح دادم که چه قصدی دارم گفتم بیایید اینجا را حفاظت کنیم گیاهان، پرندگان و سنگ آن را حفظ کنیم، همه موافقت کردند، یک دلیل این بود که در قشم آب شیرین خیلی مهم است، آنها معتقد بودند اگر گیاهان و کوه‌ها حفظ شوند باران مختصری که می‌بارد در زمین نفوذ می‌کند، در ضمن آنها هم مثل هر آدم خوب دیگری سرزمینشان را دوست دارند، مرز منطقه را همراه با شوراهای روستا انتخاب کردیم هر قسمت ازمرز که از کنار دهی رد می شد با حمایت و مشورت مردم انتخاب می‌شد و در آخر مرز نهایی را به تایید منطقه آزاد قشم رساندیم.

  • شما شخصا بدون وابستگی به جایی با کمک مردم محلی شروع کردید به تبدیل آنجا به یک پارک ملی چطور در آخر آنجا تبدیل به ژئوپارک شد ؟

وقتی مراحل کار به پایان رسید برای اعلام رسمی‌ پارک ملی تردید کردم چون براساس قانون، مالکیت پارک های ملی با سازمان محیط زیست است، در همین زمان از طرف زمین شناسان متوجه شدم کنفرانسی در پکن در مورد ژئوپارک‌های جهان برگزار می‌شود، در این کنفرانس شرکت کردم، پس از جمع‌آوری اطلاعات در مورد ژئوپارک متوجه شدم قشم به دلیل گنبد نمکی، غارهای متعدد و پدیده‌های زمین شناسی عجیب و غریب در سراسر جزیره باید تبدیل به ژئوپارک شود.

  • مراحل کار وقتی از چین برگشتید چگونه بود؟

 مراحل تصویب را از چینی‌ها و نماینده یونسکو پرسیده بودم، بعضی گزارش‌ها مثلا گزارش پرنده را می‌توانستم بنویسم، ولی یونسکو مرا به‌عنوان پرنده شناس نمی‌شناخت اما درک اسکات را می‌شناخت، از او درخواست کردم به قشم آمد و گزارش پرنده را نوشت، از روی عکس‌های من 18 گونه جدید برای قشم شناسایی کرد که خودش ندیده بود، گزارش اسکات خیلی کامل بود و به یونسکو فرستادیم. در مورد باستان‌شناسی با اسکات مشورت کردم، پروفسور پاتس استرالیایی را به من معرفی کرد، آقای انوار مدیر عامل منطقه آزاد از او دعوت کرد به قشم بیاید، وی تنها هزینه هتل و غذا مهمان ما بود و پس از 10 روز بازدید گزارش با ارزشی از آثار باستانی قشم تهیه کرد، بعد از آن از خانم پروفسور سوزان ترنر استرالیایی دعوت شد گزارش زمین شناسی را تهیه و همه را به یونسکو فرستادیم.

  • داستان حفاظت از لاک‌پشت‌ها در قشم را تعریف کنید.

یک روز که مشغول نشان دادن جزیره به یکی از اساتید دانشگاه شیراز برای کار شناسایی بودم، شنیدم راننده‌ای که همراه ما و از اهالی روستای دیرستان بود، با مرد دیگری در مورد نیمرو صحبت می‌کرد، اینکه ما هر روز نیمرو می‌خوریم و... کنجکاو شدم، وقتی کار تمام شد از او پرسیدم در مورد صبحانه چه می‌گفتی؟ گفت یک هفته است که ما صبحانه نیمرو می‌خوریم، گفتم نیمرو خوردن هم مگر برای مردم تعریف دارد؟ گفت یک هفته است لاک‌پشت‌ها می‌آیند ما شب‌ها می‌رویم تخم جمع می‌کنیم و صبحانه نیمرو می‌خوریم، این اتفاق 6 فروردین 80 افتاد و من بلافاصله متوجه شدم لاک‌پشت‌ها در قشم تخم می‌گذارند، درحالی‌که تا آن تاریخ در هیچ جا درج نشده بود، همین‌طور یکی یکی ساحل‌ها ی ماسه‌ای را از گوری تا شیب دراز تا خلیج دیرستان همه را رفتم، آخرین ساحلی که دم غروب رسیدم شیب دراز بود وقتی رسیدم دیدم افراد زیادی آنجا ایستاده‌اند، همه منتظر لاک‌پشت‌ها! جایی که از ماشین پیاده شدم چند تا جوان ایستاده بودند دریا را نگاه می‌کردند، پرسیدم اینجا چه کار می‌کنید؟ گفتند ما منتظریم این لاک‌پشت تخم بگذارد، من با اینکه پیش آنها ایستاده بودم چون آنها به لاک پشت نگاه نمی‌کردند، آن را ندیده بودم که در حال تخم گذاری است...متفکر و غمگین...قیافه لاک‌پشت آنقدر مظلوم بود... من کوچکترین تردیدی نکردم در لحظه که باید به این حیوان کمک کنم.

گفتم من اجازه نمی دهم تخم‌ها را بخورید، گفتند تو اصلا کی هستی؟ گفتم من رئیس کل جزیره‌ام! در حالی که هیچ کاره بودم، بعد، از اولین پسری که کنارم ایستاده بود اسمش را پرسیدم گفت احمد، گفتم احمد تو کارمند محیط زیست هستی و از حالا حقوق
می‌گیری، تو معاون من می‌شوی، گفت ببخشید شما؟ گفتم من دره شوری هستم رئیس محیط‌زیست کل ایران، خلیج فارس و جزایر! و اکنون تو را معاون خودم می کنم. او گفت با این مردم چه کار می‌‌کنید؟ فرضاً من هم طرف شما ! گفتم به‌نظر تو چه کار کنیم؟ گفت من رئیس شورا را از جریان با خبر می‌‌کنم، رفت وبا رئیس شورا برگشت من گفتم این لاک‌پشت پوزه عقابی است، لاک‌پشت‌های دریایی در خطر انقراض هستند، پوزه عقابی به شدت در خطر انقراض است، ما باید به آن کمک کنیم.

رئیس شورا گفت عین این است که به مردم بگویی ماهی نخور! یک عمر است که ما پشت در پشت خوردیم، ما منتظر می‌شویم اینها بیایند و صبحانه بخوریم، من گفتم اینها در تمام جهان وضعیتشان چنین است، وقتی اینجا تخم می گذارند و بچه لاک‌پشت‌ها وارد دریا می‌شوند ممکن است تا آفریقا، ماداگاسکارو خیلی از جاها بروند اما جزئی از روستای تو هستند و تو رئیس شورایی و این دوباره به همین جا برمی‌گردد و تخم می‌گذارد اگر تو همه تخم‌ها را بخوری و بچه لاک‌پشت به دریا نرود چطور برگردد و دوباره تخم بگذارد؟ هر لاک‌پشتی هر جا به دنیا آمده باشد وقتی به دوران بلوغ می‌‌رسد برمی‌گردد همان جا، این کار لاک‌پشت‌ها برای اسحاق(رئیس شورا) خیلی جالب بود، گفت من با تو هستم.

وقتی لاک‌پشت تخم گذاشت، تخم‌ها را با ماسه داخل ظرفی گذاشتیم، ولی جایی برای دفن نداشتیم، هر جا چال می کردیم یا مردم برمی‌داشتند یا سگ و روباه می خوردند، من به پلاژ سیمی که دور آن دیوار بود بردم، چال کردم و یک توری بزرگ روی آن انداختم، بعد فکر کردم باید به کار نظم داد، به بچه‌ها گفتم چند تا گرگور کهنه پیدا کنند (گرگور یک دام کره‌ای برای ماهی است) ما گودال می‌کندیم، تخم‌ها را داخلش می‌گذاشتیم و گرگور را روی آن قرار می‌دادیم.

  • آن شب چطور گذشت؟

من شب تا صبح بیدار آنجا ماندم، فردا عصر عده‌ای آمدند، گفتند ما از تو حمایت می‌کنیم، روز سوم ما عده زیادی در ساحل بودیم! یک هفته شاید خیلی پراکنده یک ربع، بیست دقیقه می‌خوابیدم و اصلا روز‌ها و ساعت‌ها را فراموش کرده بودم، نمی‌دانستم صبح یا ظهر، شنبه یا یکشنبه است!

بعد از یک هفته کار راه افتاد و تصمیم گرفتیم شماره‌گذاری کنیم، ابتدا با رنگ ضد‌آب و فرچه روی لاک آنها شماره نوشتیم مثلا 100، ساعت تاریخ و وزن را با یک ترازوی معمولی یادداشت کردیم، بعد از مدتی دیدیم 100 دوباره برگشت! بعد از بیست روز، ما تا آن زمان نمی‌‌دانستیم که آنها دو بار تخم می‌گذارند، کمی رنگ شماره‌اش پریده بود دوباره پررنگش کردیم، 100 رفت اما برای بار سوم برگشت! 101 آمد 102، 103...بعضی‌ها 3 بار و بعضی ها 4 بار! آنقدر اطلاعات اضافه شد که داشتیم دیوانه می‌شدیم! در همان روزهای اول انوار از ماجرا با خبر شد، از کار بازدید کرد و خیلی برایش جالب بود، به او گفتم کمی‌ پول می‌‌خواهم حدود 2 میلیون تومان، گفت تا 5 میلیون راحت خرج کن، من آن سال 10 میلیون خرج کردم.

  • با چه مشکلاتی در طول کار مواجه شدید؟

وقتی که ما سخت گرفتار کار بودیم پیرمرد های ده می‌گفتند اگر تخم‌ها جابه‌جا شود بچه لاک‌پشت در نمی‌آید، تو نگذاشتی ما بخوریم تخم‌ها هم فاسد خواهد شد، من در گزارشات عرب‌ها خوانده بودم که 57 تا 61 روز طول می‌کشد تا بچه لاک‌پشت از چاله بیرون بیاید، حالا 67 روز شده بود هنوز در نیامده بودند و ما خیلی نگران بودیم، اداره محیط‌زیست بندرعباس هم از کار ما مطلع و به دادگاه شکایت کرده بود، دادگاه هم به نیروی انتظامی دستور و برای ما احضاریه داده بودند، بچه‌ها خیلی ترسیده بودند.

روز 69‌ام بود و هنوز خبری از بچه لاک‌پشت‌ها نبود، من ساعت 5 صبح برای استراحت به خانه آمدم فکر کردم نکند واقعا تخم‌ها فاسد شده و اگر فاسد شده باشد چه کسی به داد ما می رسد وقتی محیط زیست هم شکایت کرده، دوباره لباس پوشیدم به شیب دراز برگشتم، از احمد خواستم چاله یک را باز کند، خاک‌ها را کنار زدیم، تخم رویی را برداشتم، پوست تخم لاک‌پشت نرم است و مثل تخم مرغ نمی‌شکند، پاره می‌شود، خیلی اضطراب داشتیم، تخم را پاره کردیم و یک بچه لاک‌پشت پرید بیرون !

  • سر انجام روز پیروزی کی فرا رسد؟

غروب همان روزآمدم یک صندلی گذاشتم نشستم کنار جایی که چاله‌ها بود داشتم چایی می‌خوردم که بچه‌ها گفتند لاک پشت‌ها بیرون می‌‌آیند رفتم دیدم دماغ یکی دارد از ماسه بیرون می‌آید بعد یکی دیگه، پنج، شش، ده، بیست سی....محیط زیست بندر عباس هم از شکایت خودش صرف‌نظر کرد! آنها هم با خبر شده بودند که بچه لاک‌پشت‌ها بیرون آمدند، در حدود 11 هزار تخم در سال اول برای اولین بار در 2 هزار کیلومتر ساحل ایران جمع آوری کردیم، لاک‌پشت پوزه عقابی در کشورهای حاشیه خلیج تخم می‌‌گذارد، مثلا عربستان جدول سالانه اش را در گزارش‌های مفصل چاپ کرده، در جداول آنها تعداد تخم های جمع آوری شده در سال، حدود 4 هزارتاست در حالی که ما با هزینه‌ای که در طول سال به اندازه حقوق ماهانه یکی از کارشناسان عربستان نمی‌شود سالی شانزده تا 20 هزار تخم جمع کردیم و 33 هزار بچه لاک‌پشت در دریا رها کردیم، این رقم فوق‌العاده‌ای است که فقط با کمک مردم محلی انجام شد.

کمک سازمان‌های جهانی به این طرح تقریبا سالی 5 هزار دلاربود وقتی از کارمان گزارش نوشتند، اصلا باور نمی‌کردند فقط با 5 هزار دلار کمک مالی، طرحی به این بزرگی انجام شود.

  • بعد از 37 سال تلاش بی‌وقفه در عرصه محیط زیست هنوز هم دست از کار نکشیده‌اید می‌‌توانم بپرسم اکنون مشغول چه کارهایی هستید؟

یادداشتها و عکسهایم را مرور می‌کنم، با سازمان‌ملل قرارداد دارم، مشغول شناسایی فارس هستم، شناسایی خیلی مهم است، مناطقی که امکان تبدیل به ژئوپارک دارد را بررسی می‌کنم تا ژئو پارک‌های جدید پیشنهاد دهم، طرح‌های متعددی را همزمان با هم انجام می‌دهم، در حال چاپ کتاب در مورد لاک‌پشت‌ها و پرندگان ایران هستم.

  • مردم قشم از کوچک و بزرگ شما را می‌شناسند چگونه این محبوبیت را به دست آوردید؟

من در قشم نه پول، پرسنل و نه قدرت اداری داشتم. سازمان محیط زیست هم که دقیقا روبه‌روی من بود، پلیس و دادگستری هم مرا نمی‌شناختند و از نظر قانونی هم مجبور نبودم حمایت کنم، ولی چون واقعا حفاظت می‌کردم، مردم و آقای انوار حمایتم می‌کردند، شماره موبایلم را داشتند، هر موقع زنگ می‌زدند.

  • شنیدم که یک روز همان سال اول بچه‌ای برای شما یک ظرف پر از تخم لاک‌پشت آورده بود امکان دارد جریان را از زبان خودتان بشنویم؟

شمس‌الدین ! آن بچه رفیق من شد الان جوانی شده، در روستایی که نزدیک ما بود مردم راجع به ناخدایی می‌‌گفتند که با لنج‌های بادبانی تا هند رفته بود، حالا پیر شده و در آب‌های ساحلی ماهیگیری می‌کند، می‌گفتند بسیار قد بلند است، خیلی دوست داشتم او را ببینم یک شب نشسته بودم دم در کپرکارگاه، دیدم از ساحل یک پیرمرد با پسری به سمت ما می‌‌آیند، قد پیرمرد خیلی بلند بود، آدم بی‌اختیار نگاهش می‌کرد با خودم گفتم باید خودش باشد، یک قابلمه آلومینیومی همراهش بود، به استقبالشان رفتم، اشاره‌ای به پسر کرد و گفت ما امروز یک چال تخم لاک‌پشت پیدا کردیم، می‌توانست یک وعده غذای درست و حسابی برای خانواده باشد ولی فکر کردم بیاورم برای تو چون شنیده‌ام که خیلی خوب کار می‌کنی، مثل اینکه هدیه عجیب و غریبی گرفته باشم مثلا مهم‌ترین آدم مملکت به من چیزی داده باشه حتی از این هم بالاتر من ناگهان احساس کردم مثل اینکه او این چند ماه با من کار می‌کرده، خیلی تشکر کردم، تخم‌ها را بردیم پیش بقیه چال کردیم و تاریخ و شماره زدیم و به نام ناخدا خورشید ثبت شد.

اما پسری که همراه ناخدا آمده بود، فرزند او بود، تعدادی کتاب و چند تا چراغ قوه برایش خریدم، گذشت... تا سال 84، برای جمع‌آوری تخم و نگهبان شب می‌خواستیم از شیب دراز همکار انتخاب کنیم حدود 40 نفر جمع شدند، ته دلم خیلی خوشحال بودم که چقدر داوطلب جمع کردن تخم لاک‌پشت زیاد است! وقتی قرعه‌کشی کردیم یکی از اسم‌ها شمس‌الدین بود! من نگاه کردم دیدم آن پسر کوچک برای خودش جوانی شده، یعنی در این مدت متوجه نشده بودم چطور او اینقدر بزرگ شده، 6 سال عمری بود!

  • نظرتان در مورد محیط زیست امروز ایران و مهم‌ترین کارهایی که در حال حاضر برای حفاظت و جلوگیری از تخریب بیشتر آن می‌شود انجام داد چیست؟

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن، که شبی نخفته باشی به درازنای سالی.دید شما نسل جدید با من تفاوت دارد، منی که از سال 40 طبیعت ایران را می‌پایم و تخریب و کاهش جمعیت همه جانوران و گیاهان، جنگل‌ها، چشمه‌ها، دریاچه‌ها و دریا‌ها را می‌بینم، من معتقدم محیط زیست ایران در شرایط بحرانی است، اگر بخواهی محیط‌زیست را به یک انسان تشبیه کنی، مثل شخصی در حال احتضار است، حالا شما می‌خواهی دماغ او را عمل کنی که خوشگل شود؟ این آدم قلبش کار نمی‌کند، مغز و ریه‌اش مریض است، سرطان دارد...
گرفتاری محیط‌زیست ایران بیش از آن است که بدون متخصصان بشود کاری برایش انجام داد، محیط زیست سال‌هاست که تبدیل به علم شده، صد‌ها تخصص و واحد درسی دارد، رئیس محیط زیست باید دانش و اخلاق محیط زیستی داشته باشد و در مدیریتش تردیدی نباشد و با جلب حمایت همه سازمان‌ها بتواند کاری اساسی برای ایران انجام دهد، محیط‌زیست چیزی که در ذهن همه هست نیست که مثلا فلان جاده از پارک فلان رد شود چند تا درخت قطع می‌شود، این در برابر کویر، زاگرس و البرز که از بین می‌رود، در برابر این همه دریاچه که خشک می‌شود از درجه اهمیت دوم بر خوردار است.

یک اصل مهم این است: ما چیزی را می‌دانیم که به ما آموخته باشند باید حفاظت از محیط‌زیست را به همه بیاموزیم ولی نخست آموزگارها هم باید خودشان آن را خوب آموخته باشند. در یک روستای دور افتاده اگر کسی بخواهد فرزندش انگلیسی یاد بگیرد آیا پیش کسی که زبان نمی‌داند می‌رود؟ هرگز.

پس چگونه می‌شود طبیعت یک مملکت را سال‌های متمادی دست کسی داد که علم آن را نخوانده؟ حتی عده‌ای از معاونان و مشاوران هم علم محیط‌زیست را نمی‌‌دانند و گاهی تکبر باعث می‌شود احساس نیاز نکنند تا از کسی سؤال کنند. زبان، شکل و ابزار بیان افکار و اخلاق محیط زیستی باید زیبا و جذاب باشد تا آموزنده شود.

 قاعدتا باید در مورد محیط‌زیست با اساتید زیادی که ما در این رشته در دانشگاه‌ها داریم جلساتی گذاشته شود، ماهی یک جلسه و عده‌ای هم به‌عنوان شنونده حضور داشته باشند، این اساتید صحبت کنند محیط‌زیست ایران در چه وضعیتی است و چه کار باید کرد. متأسفانه یک طرح جامع نیست، به‌صورت پراکنده طرح‌هایی می‌آید تصویب می‌شود و بودجه می‌گیرد، در مورد پول و بودجه، هر کس عمر، پول و وقتش را هر جور می خواهد می‌تواند صرف کند ولی وقتی مال سازمان شد حق ندارد، باید مطمئن باشد که در آن شرایط به بهترین شکل ممکن از آن استفاده شود.

 حق ندارد وقتی در یک زیستگاه جمعیت‌ گونه‌ای زیاد شد هر جا خواست منتقل کند، یا وقتی یک گونه در خطر انقراض قرار گرفت آن طور که آسان‌تر یا سریع‌تر است کار کند، باید منطقی‌ترین و بهترین روش را در آن زمان و مکان را پیدا کند، اینکه من تاکید دارم شناخت ارزیابی و مدیریت چون نمی‌شود بدون شناخت ارزیابی کرد و بدون ارزیابی مدیریت. این یک اصل است و همه جای دنیا به آن عمل می‌شود.

برای اینکه چشم‌انداز و برنامه دقیق باشد باید گذشته و وضعیت موجود و تجارب جهانی را بشناسی، بعد برای آینده تصمیمت را به کمک همه متفکران، اقتصاد‌دانان، محیط زیستی‌ها، جانورشناسان، طبیعت‌دانان زمین‌شناسان گرفته باشی و آن را بدهی همه بخوانند و آگاه شوند، در تمام دانشگاه‌ها و کلاسها بدانند که برنامه چیست و می‌خواهیم به کجا برسیم، آن موقع کسی که مسئول این برنامه عظیم است به نیروهای مختلف توانا و باسواد از راننده تا بالاترین تخصص محیط‌زیست، نیازمند می‌‌شود آنها چون علاقه‌مندند می‌مانند و کار می‌‌کنند.

داستان خیلی غم‌انگیز است این روش توسعه که همیشه در ایران بوده، ما ثروت و دارایی خودمان را می‌فروشیم و با آن زندگی می‌کنیم مثل خانواده‌ای که از فروش دارایی‌هایش زندگی می‌کند و کمتر کار و تولید می‌کند، ما منابع طبیعی خودمان را می‌فروشیم و زندگی می‌کنیم، درخت‌ها را می‌بریم و می‌خوریم، جنگل جدید ایجاد نمی‌کنیم در حالی که چقدر پر‌سود و آسان است، شیوه توسعه نه تنها کشور خودمان بلکه کلا در جهان سوم، توسعه‌ای بی‌سرو پا، بی معنی و غیر بومی است که منجر به فقر بیشتر می‌شود چند شهر بزرگ می‌شوند مثل تهران، تبریز، مشهد و...فقط بزرگ می‌شوند سرطانی و بدون رفاه، آسایش، جاده های دسترسی و بدون تفریحگاه !

فقط خانه می‌سازند و بس، در حالی که مملکت تخریب و آلوده می‌شود، جنگل‌ها رودخانه‌ها از دست می‌روند، چند سال دیگر که نفت تمام شد چه چیز برای ما باقی می‌ماند؟ فقر و آلودگی. چرا سازمان محیط زیست ما آنقدر محبوب نیست؟ در حالی که محیط زیست یعنی منافع مردم، خواسته‌هاشون، اقتصادشون و عشقشون، شما محیط را پاک نگه می‌دارید زیبا نگه می‌دارید از آلودگی زشتی و تخریب نابودی و فقر جلوگیری می‌کنید، خدمتگزار مردم هستید اگر موفق باشید بی‌تردید مردم شما را از همه بیشتر دوست می‌دارند، عزیز‌ترین آدم مملکت می‌‌شوید، همانطوری که محیط‌زیستی‌ها در تمام دنیا محبوبترین آدم‌ها هستند. ما باید با همه امکاناتمان برای بیان اهمیت محیط زیست و حفاظت آن در همه سطوح بکوشیم انتشارات سازمان از نظر کیفی و کمی‌ در سطح قابل‌قبول نیست.

  • نظرتان در مورد موضوع تازه تکثیر گور ایرانی در اسارت چیست؟ با توجه به اینکه شما از سال 50 شاهد تغییر و تحول جمعیت آنها بوده‌اید.

 کارهای سازمان متأسفانه اساسی نیست،‌ چون روش درست نیست، باید محیط و پارک را امن کنیم، نه اینکه حصار بکشیم و حیوان را داخل قفس کنیم، ما وقتی حیوان شاخصی را می‌خواستیم حفاظت کنیم برای آن یک زیستگاه بزرگ انتخاب و حفظ می‌کردیم مثلا وقتی موته برای آهوها حفاظت شد و چند سالی گذشت تعداد آنها از 14 هزار تا بیشتر شد، وقتی تعدادشان از یک حدی بیشتر شد یوز پیدا شد در حالی که هیچ کس سال‌ها بود آنجا یوز ندیده بود، شاید سال 55 یا 56 بود، بعد دیدیم بز و پازن و قوچ و میش چقدر زیاد شد، زیستگاه که برای حفاظت حتی یک گونه امن شود همه گونه‌ها می‌آیند.

در کویر وقتی یک قسمت عمده را حفاظت می‌کنیم، اولا گیاهان کویری که خاص ایران است حفاظت می‌شود بعد گونه‌های جانوری و پشت سر آن بسیاری گونه‌ها به خاطر امنیت منطقه به آنجا می‌آیند، بعضی کارها سال‌ها پیش انجام شده زیستگاه‌های گور کاملا مشخص شده، ارزیابی آن زمانی انجام و مطالعات صورت گرفته، یک دید ملی و عام نسبت به این سرزمین لازم است، سازمان مسئول این کار است، جزء شرح وظایف سازمان حفاظت از گونه‌های در خطر انقراض است، مهم‌ترین وظیفه‌ای است که قبلا تجربه شده، زیستگاه گور مشخص است، قبلا آنجا را حفاظت کرده‌ایم، توران نزدیک هزار راس گور داشت، چگونه ؟ چرا اکنون ندارد؟ زمانی چه کار می‌کردیم که داشتیم و الان نداریم در حالی که بودجه بیشتری داریم! در کدام جلسه براساس کدام مطالعه و تحقیق و تجربه در مورد گور تصمیم‌گیری شده؟ ما زیستگاهی مثل پارک ملی کویر داریم که تا 10 سال پیش پر از گور بود، زیستگاهی مثل توران، مناطق حفاظت شده 30 ساله ! حالا به جای اینکه پارک‌های قدیمی را حفاظت کنند، در اسارت تکثیر می‌‌کنند؟

  • آقای دره شوری بالاخره شما خوشبین هستید یا بدبین؟

گفتم که: به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن، که شبی نخفته باشی به درازنای سالی.
اما به هر حال آدم به امید زنده است.

کد خبر 54854

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار محیط زیست

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز